اهل دوزالم
روزگارم بد نیست
خاطراتی دارم
خورده هوشی
سرسوزن عقلی
دوستانی بهتر از نرمی گل
و مامانی که زایید مرا
توی این خواب و خیال
لای حرفها ی دلم
من از انتهای قلبم خواهم گفت
یک خدا دارم و بس
اهل دوزال هستم
پیشه ام وراجی ست
گاهگاهی دروغی می بافم
به لطافت لحاف کرسی
می فروشم به شما
تا که شاید
دل تنهاییتان تازه شود
Mariya.duzali
در مجالی که برایم باقیست
باز همراه شما مدرسه ای می سازیم
که در آن همواره اول صبح
به زبانی ساده
مهر تدریس کنند
و بگویند خدا
خالق زیبایی
و سراینده ی عشق
آفریننده ماست
مهربانیست که ما را به نکویی
دانایی
زیبایی
و به خود می خواند
جنتی دارد نزدیک ، زیبا و بزرگ
دوزخی دارد – به گمانم -
کوچک و بعید
در پی سودایی ست
که ببخشد ما را
و بفهماندمان
ترس ما بیرون از دایره رحمت اوست
در مجالی که برایم باقیست
باز همراه شما مدرسه ای می سازیم
که خرد را با عشق
علم را با احساس
و ریاضی را با شعر
دین را با عرفان
همه را با تشویق تدریس کنند
لای انگشت کسی
قلمی نگذارند
و نخوانند کسی را حیوان
و نگویند کسی را کودن
و معلم هر روز
روح را حاضر و غایب بکند
و به جز از ایمانش
هیچ کس چیزی را حفظ نباید بکند
مغز ها پر نشود چون انبار
قلب خالی نشود از احساس
درس هایی بدهند
که به جای مغز ، دل ها را تسخیر کند
از کتاب تاریخ
جنگ را بردارند
در کلاس انشا
هر کسی حرف دلش را بزند
غیر ممکن را از خاطره ها محو کنند
تا ، کسی بعد از این
باز همواره نگوید: "هرگز"
و به آسانی هم رنگ جماعت نشود
زنگ نقاشی تکرار شود
رنگ را در پاییز تعلیم دهند
قطره را در باران
موج را در ساحل
زندگی را در رفتن و برگشتن از قله کوه
و عبادت را در خلقت خلق
کار را در کندو
و طبیعت را در جنگل و دشت
مشق شب این باشد
که شبی چندین بار
همه تکرار کنیم :
عدل
آزادی
قانون
شادی
امتحانی بشود
که بسنجد ما را
تا بفهمند چقدر
عاشق و آگه و آدم شده ایم
در مجالی که برایم باقیست
باز همراه شما مدرسه ای می سازیم
که در آن آخر وقت
به زبانی ساده شعر تدریس کنند
و بگویند که تا فردا صبح
خالق عشق نگهدار شما
مجتبی کاشانی
بئله نقل ائیله ییرلر کی، ایکینجی دنیا محاربه سینین زامانیندا بیر قیز و اوغلانین آراسیندا عشق حکمرانلیق ائدیرمیش.
اوغلان طیاره سوروجوسو اولدوغونا گوره محاریبده ایشتراک ائتمه یه مجبور قالیر.
بو ایکی سئوگیلی بیر-بیرلریندن آیریلان گون آرالاریندا بیر قرار توتورلار. فلان تاریخده جمعه گونو فلان یئرده هر ایکیمیز آغ پالتارلارلا و قیزیل لاله گوللرله الیمیزده بیر-بیریمیزین گؤروشونه گله ک.
آیلار کئچیرگونلر اؤتور قرار گونو گلیر چاتیر. قیز آغ گئیینیب بیر دسته لاله گول الینده گئدیر اوغلان دئدیگی مکانا. چوخ گؤزله ییر آما اوغلاندان بیر خبر چیخمیر. قیز اؤز یانیندا گمان ائدیر کی بلکه تاریخی سهو ائتمیشم. اوندا بس گئدیم گلن جمعه گلیم.
ساواشدا اوغلانین طیاره سی وورولور و هیچ واخت قاییتمیر. قیز ایسه عمرونون آخیریناجان هر جمعه او مکانا گلیب گؤز یاشی یاناغیندا آغ پالتار اینینده لاله گوللر الینده بئله اوخویارمیش:
سئوگیلیم
من هله ده
دایانیب دؤنگه ده یول گوزله ییرم
گوزومو زیلله یه رک او اوزاقلارداسنی ایزله ییرم
ایمانیم وار بونا من
بیلیرم بیر گون سن
بیر پری تک بورونوب آغ ایپه یه
بیر قوجاغ لاله ایله گله جکسن گؤروشه
من او گون اولماسام بوردا اگر
گورمه سن مندن اثر
قبریم اوسته اک او لاله لری
قوی کؤزه رسین ابدی سئوگی ـحیات آتشی تک
تا کی سئودالی کؤنوللرده اومید شعله چکه
آیا دئییر لر زنده قالار بیر بشر مین ایل
عمر ائتسه گر یوز ایل اجلی ناگهان گلیر
اما وئریبدیر وعده خداوند لا یزال
بیر گون جهانین عمرو قالا، قان آلان گلیر
بو وعده حقدیر کور اولا گر دیده ی حسود
گر اون مین ایل ده عمر ائده مهدی(عج) جوان گلیر
تایید ائدر مؤکدا اوچ یوز اون اوچ نفر
هر بیر رژیمی باطل ائدن بیر خط نشان گلیر
دونیادا بیرجه باطینه حکم ائیله ین او دور
کیم ظالیم اولسا تیغی اونا جان ستان گلیر
بیز شیعه ییز وار او حضرته عقیده میز
افسوس بیلمه ریک گلیر آیا هاچان گلیر
بیر گون جهان ظلمتی عدل ایله دولدورار
ذلت له دادگاهینا گردن کشان گلیر
سیلی وورانلار عدل ایله سیلی یئیرلر او گون
آللاه الی ایله ظالیمه سیلی ووران گلیر
ائیلر او منتقم آقا چون کعبدن قیام
جبرئیل سسله نرکی، گلین حق ستان گلیر
اول گلر بقیعه او سلطان خونجگر
سسلر کی، منتقم
آی نه نه"!
بالان خسته جان گلیر
گیزلین مزاریوی ائده رم ایندی آشکار
هرگون سنین زیارتیوه شیعیان گلیر
هرکیم علی محبدیر نه نه، محرمدیر قبریوه
تا من وارام زیارتیوه دوستان گلیر
سلیم مؤذن زاده
--------------------------------
ای قلم سوزلریمده اثر یوخ
فاطمه (ع)یوسفیندن خبر یوخ
گلدی بو جمعه ده گئچدی آللاه
گون سایین جمعه ی دیگر اولسونتو را منتظرند
در دوردست تو را منتظرند،
شهزاده ای، آزاده ای اسیر قلعه ی دیوان،
به حیله ی جادو دربند
گرفتار و چشم به راه که: « فریاد رسی می آید»،
و به صدای هر پایی
سر از گریبان تنهایی غمگینش برمی داردکه:«کسی می آید»
و او خریدار توست،
نیازمند توست.
دکتر شریعتی
دوباره پا نهادم بر این اتاق تنهایی
دوباره دیوار گشته شنوای این غم پنهانی
گوش کن دیوار
می شنوی؟
صدای افتادن قطره است
دیوار امشب شنوای ضجه ام نخواهی بود
قول می دهم
امشب بی صدای بی صدا می بارم
duman
ای مهربان فرشته زیبا سخن بگو
ای مثل من شکسته و تنها سخن بگو
دلگیرم از سکوت غریبی که پیش روست
بشکن سکوت را و ز هر جا سخن بگو
تنهایی ام به حد نهایت رسیده است
ای در دلم همیشه شکوفا سخن بگو
آنجا که دردهای من و تو یکی شدند
آنجا زمن گذر کن و از ما سخن بگو
من مطمئن ترین کس دلتنگی توأم
ای حجم دردهای تو دریا، سخن بگو
با من که سخت مثل تو آشفته ام بیا ـ
بنشین کمی زعالم رویا سخن بگو
من تشنه شنیدن شعر توأم
با من تو از زبان غزل ها سخن بگو
من هم درست مثل تو بی ستاره ام
با من کمی به حال مدارا سخن بگو.
Gitdin boyumu bukdun. Nasil üzüldüm bilemessin
رفتی و قامتم را دوتا کردی. نمی دانی که چگونه شکستم
Oyandim bir sağa döndüm bir sola.deliye döndüm
بیدار که شدم به اطرافم نگریستم و دیوانه گشتم
Görsın ölürdün, gedemezdin
حاله خرابم را میدیدی هرگز نمی رفتی
Başımın ucunda tek kelemelik ayrilik, böyük herflerle
تنها نکته ای که در افکارم می پیچد کلمه جدایی است باحرفهای بزرگ
Sessiz çikmiş getmiş
چه بی صدا رفت و ترک کرد
Elinde tutduğu qarar bense sanık cezamdı elbet
تصمیمی که گرفت پاداش من نبود
Aşkin tek sorunu yalnizlik
تنها مشکل عشق تنهاییست.
Bir az kizil biraz mavi yalnızlığın asıl rengi
کمی طلایی وآبی این است رنگ جدایی
Gün batmadan dönse bari keşke
ای کاش قبل از غروب برگردد
Dedim duymadin
گفتم اما تو که نشنیدی
Sana dedim duymadin
به تو گفتم اما تو نشنیدی
Türk şarkısı
منم بیر تن ولی جانیم علی دیر داماریمدا گزه ن قانیم علی دیر
منه بو دفتر و دیوان گرکمز منیم دفترله دیوانیم علی دیر
منم بیر قطره سو اونون یانیندا منیم دریای عمانیم علی دیر
منم یعقوب سرگشته جهاندا منیم یوسف کنعانیم علی دیر
بو سؤز علی سؤزودور ای خطائی منیم بو سؤزده استادیم علی دیر
شاه اسماعیل صفوی(خطائی)
غدیر بایرامینیز موبارک
می دانم ای آشنای نامهربان
می دانم تو نیز همچون این دل، آرام و قرار نداری
می دانم که نگرانی
برسم نامه های قدیمی می نگارم
"سلام دارم به شما. اگر از حالم پرسی، خوبم. ملالی نیست جز دوریه شما. اینجا بمن خوش می گذرد. کاری جز خندیدن نداریم. اصلا چشمانم با اشک نامأنوس است. اینجا از بس شادیم گذر زمان را نمی دانیم. می خواهم که نگران چیزی نباشی و این را به یقین بدانی در این گوشه دنیا کسی کنج اتاقی بساط سجاده اش راپهن کرده تا نمازی بخواندو در اختتام آن برای تو دعا کند."
می شنوی؟؟؟؟
دلم با تو سخن می گوید
در گفتگو با من که نامهربان بودی
حال گپ میزنی با دلم
قدری مهربان باش
گفتم به مهدی بر من عاشق نظر کن
گفتا تو هم از معصیت صرف نظر کن
گفتم به نام نامیت هر دم بنازم
گفتا که از اعمال نیکت سرفرازم
گفتم که دیدار تو باشد آرزویم
گفتا که در کوی عمل کن جستجویم
گفتم بیا جانم پر از شهد صفا کن
گفتا به عهد بندگی با حق وفا کن
گفتم به مهدی بر من دلخسته رو کن
گفتا ز تقوا کسب عز و آبرو کن
گفتم دلم با نور ایمان منجلی کن
گفتا تمسک بر کتاب و هم عمل کن
گفتم ز حق دارم تمنای سکینه
گفتا بشوی از دل غبار حقد و کینه
گفتم رخت را از من واله مگردان
گفتا دلی را با ستم از خود مرنجان
گفتم به جان مادرت من را دعا کن
گفتا که جانت پاک از بهر خدا کن
گفتم ز هجران تو قلبی تنگ دارم
گفتا ز قول بی عمل من ننگ دارم
گفتم دمی با من ز رافت گفتگو کن
گفتا به آب دیده دل را شستشو کن
گفتم دلم از بند غم آزاد گردان
گفتا که دل با یاد حق آباد گردان
گفتم که شام تا دلها را سحر کن
گفتا دعا همواره با اشک بصر کن
گفتم که از هجران رویت بی قرارم
گفتا که روز وصل را در انتظارم
فرستنده: یه دوستبرایش از دلم گفتم
برایش قصه از آوارگی مجنون گفتم
قصه ی پاکیه لیلی
از مهربانی و نامهربانی
گفتم برایش از شبی که شکستم
از سوختنم؛ نرفته برگشتنم
گفتمش نگو خداحافظ
گفت وبااین سخن آتشم زد
من همان سرو کوهیم(آردیج)
همان سرو روییده بر سنگ سخت
همان سرو قامت کشیده در آسمان
حال ببین مرا
تبر زد بر تنه ی رنجور و خسته ام
قامتم را دوتا کرد وشعله ورم
از درون سوختم و سوختم
فریاد زدم و آهم از نهان برخاست
روبه خدا کردمو گفتم...گفتم.... از عمق دل گفتم
آللاه! تو که می دانی
نامهربانی آفتابم را گرفت و رهایم کرد در دله تاریک شب
پس با خود ببر مرا
ببر این غریبه را
ببین دستانم خالیست ؛؛؛؛؛با خود هیچ نمی برم
وایستا دنیاااااااا! من می خوام پیاده شم
duman
اوشودوم آی اوشودوم
داغدان آلما داشیدیم
آلماجیغیمی آلدیلار
منه ظولوم سالدیلار
من ظولومدن بئزارام
درین قویو قازارام
درین قویو بئش گئچی
هانی اونون ائرکجی
ائرکج قازاندا قاینار
قنبر بوجاقدا اوینار
قنبر گئتدی اودونا
قرقی باتدی بودونا
قنبر ده ییر قمیشدیر
بئش بارماغی گوموشدور
گوموشو وئردیم تاتا
تات منه داری وئردی
دارینی سپدیم قوشا
قوش منه قاناد وئردی
قانادداندیم اوشماغا
حق قاپیسین آشماغا
حق قاپیسی باغلیدی
کلیدی دوه بوینوندا
دوه شیروان یولوندا
شیروان یولو سراسر
ایچینده میمون گزه ر
میمونون بالالاری
منی گوردی آغلاشدی
تومانینا قیغلاشدی
خان قیزی قالی توخویار
ایچینده بولبول اوخویار
بیزدن خیردا اوشاقلار
ایلشیب قرآن اوخویار
همیشه اسمش برایم خبر از غم میده. تو هر پاییز از رو زمین یه برگ شمشاد ورمیدارم. باهاش کلی حرف میزنم
برگ... برگ جان...
صدامو میشنوی؟
تو که یه ماه پیش سبز سبز بودی؟
رو درخت تاب می خوردی و می خندیدی.
چی شده حالا به این روز افتادی؟
ولی دیکه نه حرکتی نه لبخندی
وقتی کتابی ورق می زنم یا تو وبلاگها گز می کنم
می بینم نوشتن:" پاییز قشنگترین فصل سال است"
انگشت حیرت بر دهان مبهوت این توصیف می شم.
قشنگ؟
سریع می رم تو گوگل، قشنگ رو سرچ می کنم.
لغت نامه دهخدا: قشنگ : قشنگ . [ ق َ ش َ ] (ص ) جمیل . زیبا. خوب صورت
عجب!!!!
پاییز و خوب صورت بودن!؟!؟
فصلی که می گن نشانه ایست برای اینکه مرگ رو درک کنیم
فصلی که گریه می کنم از آمدنش
تنها فصلی که وقتی حالمو می پرسن می گم:خوب نیستم--- چرا؟آخه پاییز داره می یاد
فصلی که تمام غمم رو یکجا بهم تحمیل می کنه
چطور صورت خوبی داره؟
فصلی که همیشه رفتن و شکستن رو یادم می یاره
مثل اون برگ خشکیده؛ که همه لهش می کنن تا لذت ببرن از خش خش کردنش
بعدش به خیالشون عاشق بشن و تو کتاباشون بنویسن پاییز قشنگه
همه این سالها علت دلگیر بودن پاییز رو درک نکردم تا به امسال
شاید همه این سال ها طبیعت می خواست بهم بگه : تو یکی از این سالها تو همچین فصلی یکی میره و تو می مونی
duman
بولودلار آخیدین یاغیشینیزی
یاغین بولودلار
بوجانیم بالیق کیمی
سو حسرتینده چابالاییر
بو خسته جانیما یاغین
یاغین
صحرانین چاتلامیش توپراغی کیمی اوره گیمه،
یاغین
آی بولودلار دومان اولوب یاخینلاشین منه
یاخینلاشین گورون کی
بو صحرانین اورتاسیندا
سئودا گولو بیتیره جیم
duman