کجایی؟
چرا دیگر لب پنجره نمی آیی
دیگر نغمه ی باران نمی خوانی
شنیده ام در حبص خود را بستی به تخت
می خواهی ترک کنی؟
چه را؟ که را؟
آری باید ترک کرد عادت بد را
نمیدانم چرا تو می خواهی ترک کنی اما من درد می کشم
duman
قاصدک را خواندم
که بیاید وبگویم غم دل
او برد بر دلدار
نتوانستم که بگویم
هرچه غم بود گریستم
من چه میدانستم
قاصدک خیس شود میمیرد
duman
بازهم قلم بدست شده ام
نمیدانم این قلم چشمانم را تر می کند یا تا چشمانم تر می شود قلم بدست می شوم
هرچه هست می نویسم... فقط می نویسم
یاد ندارم چیزی که نوشته باشم راپاک کنم
آنچه از دل برآید لاجرم درست است
وچون درست است بردل می نیشیند
یعنی این بار از چه خواهم نوشت؟!؟!
عجب سوالی!!!
مگر موضوعی دارم غیر از.........غیر از"تو"
وای... دوباره کاغذ خیس شد...
duman