دوست و آشنا ملامتش می کردند.
در کوی و برزن اهانتش می کردند.
ولی محمد امین صبوری می کرد.
کوچه ای بود که مسیر همیشگی محمد امین و همیشه هنگام عبور بدانجا شخصی شروع به دشنام دادن به حضرت می کرد.
روزی پیامبر موقع عبور از آن کوچه آن شخص را ندید.
حضرت سراغ اهالی کوچه رفت و خانه ی شخص را جویا شد.
به خانه ی آن شخص رفت و دید او در بستر بیماری افتاده.
گفت: در کوچه نبودی نگرانت شدم؛؛؛