تک آردیج

کنارم توبنشین کمی قاصدک٬ بگویم غمم را همه تک به تک

تک آردیج

کنارم توبنشین کمی قاصدک٬ بگویم غمم را همه تک به تک

اینانیرمی؟

غمیم پنهان توتاردیم من ، دئدیلر یاره قیل روشن

دئسه م او بی وفا بیلمم ، اینانیرمی؟ اینانمازمی؟

شب هیجران یانار جانیم ، توکر قان چشم گیریانیم

اویادیر خلقی افغانیم ، قارا بختیم اویانمازمی؟

گول رخسارینه قارشو ، گوزومدن قانلی آخار سو

حبیبیم فصل گول دور بو ، آخار سولار بولانمازمی؟

فضولی رند شئیدادیر ، همیشه خلقه روسوادیر

سورون کی بو نه سئودادیر ، بو سئودادان اوسانمازمی؟

                                فضولی

 

یاعلی

یاعلی تروقسم به فاطمه

بمن بگو

منکه چاه ندارم چه کنم

ادعای بی معنی

یک شب آتش در نیستانی فتاد

سوخت چون عشقی که بر جانی فتاد

شعله تا مشغول کار خویش شد

هر نی ای شمع مزار خویش شد

نی به آتش گفت کاین آشوب چیست

مر تورا زین سوختن مطلوب چیست؟

گفت آتش بی سبب نفروختم

دعوی بی معنیت را سوختم

زان که می گفتی نی ام با صد نمود

همچنان در بند خود بودی که بود

با چنین دعوی چرا ای کم عیار

برگ خود می ساختی هر نو بهار

مرد را دردی اگر باشد خوش است

درد بی دردی علاجش آتش است

مادر

در وصفش هزاران شاعر و نویسنده سرودند و نوشتند اما  انگار هیچ نگفتند

مادر تنها کلمه ای که جمله ی کامل است و بی نیاز از فاعل و قید و فعل

مادر

همه از شب بیداریها  و گریه و لالایی های تو گفتند اما من ازونا نمیگم چون اندیشه ام ناتوان بود از درک زحمات بی دریغت

از امروزم می خوام بگم

از امروزی که فقط با نگاه، تو چشمام فهمیدی که درد دارم.

بعد از نمازت با چادر سفید گل-گلیت می شینی بالای سرم

دست می ذاری رو پیشونیم تبم رو اندازه می گیری

دستت رو میذاری رو سینم ضربانم قلبمو چک می کنی

و همون خیره شدنت به چشمام همه ی دردامو از یادم می بره

این همه عشق رو یکجا کجا می شه پیدا کرد؟

بجان خودم بیمار باشی و طبیبت مادر باشه کفران نعمته که بهشت رو آرزو کنی

ببخشم اگه بهت دروغ گفتم. چون طاقت یلحظه نگرانیت رو ندارم. ببخشم

مادرم بدنیا اومدی که دختر کسی بشی. ازدواج کردی که همدم کسی بشی.

 بچه دار شدی تا مادر کسی بشی برای همه کس شدی ولی خودت بیکس و تنها موندی.

مهدی فدای همه ی تنهاییات

روزت مبارک عشق من

پیامبر مهربانی

دوست و آشنا ملامتش می کردند.

در کوی و برزن اهانتش می کردند.

ولی محمد امین صبوری می کرد.

کوچه ای بود که مسیر همیشگی محمد امین و همیشه هنگام عبور بدانجا شخصی شروع به دشنام دادن به حضرت می کرد.

روزی پیامبر موقع عبور از آن کوچه آن شخص را ندید.

حضرت سراغ اهالی کوچه رفت و خانه ی شخص را جویا شد.

به خانه ی آن شخص رفت و دید او در بستر بیماری افتاده.

گفت: در کوچه نبودی نگرانت شدم؛؛؛