روزها از پس هم می گذرند
و دلم شکوه گر است
که چرا بی تو
و تو می خندی
به همه غصه و دلواپسی و زخم تنم
ای خدا پر ز غمم
که فلک چید دوتا بال و پرم
و زمین گیر شدم
در نهان خانه ی دل سوختم و آب شدم دم نزدم
که مبادا
خنده از صورت تو محو شود
duman
2:15 بامداد