تو را منتظرند
در دوردست تو را منتظرند،
شهزاده ای، آزاده ای اسیر قلعه ی دیوان،
به حیله ی جادو دربند
گرفتار و چشم به راه که: « فریاد رسی می آید»،
و به صدای هر پایی
سر از گریبان تنهایی غمگینش برمی داردکه:«کسی می آید»
و او خریدار توست،
نیازمند توست.
دکتر شریعتی
دوباره پا نهادم بر این اتاق تنهایی
دوباره دیوار گشته شنوای این غم پنهانی
گوش کن دیوار
می شنوی؟
صدای افتادن قطره است
دیوار امشب شنوای ضجه ام نخواهی بود
قول می دهم
امشب بی صدای بی صدا می بارم
duman
ای مهربان فرشته زیبا سخن بگو
ای مثل من شکسته و تنها سخن بگو
دلگیرم از سکوت غریبی که پیش روست
بشکن سکوت را و ز هر جا سخن بگو
تنهایی ام به حد نهایت رسیده است
ای در دلم همیشه شکوفا سخن بگو
آنجا که دردهای من و تو یکی شدند
آنجا زمن گذر کن و از ما سخن بگو
من مطمئن ترین کس دلتنگی توأم
ای حجم دردهای تو دریا، سخن بگو
با من که سخت مثل تو آشفته ام بیا ـ
بنشین کمی زعالم رویا سخن بگو
من تشنه شنیدن شعر توأم
با من تو از زبان غزل ها سخن بگو
من هم درست مثل تو بی ستاره ام
با من کمی به حال مدارا سخن بگو.
Gitdin boyumu bukdun. Nasil üzüldüm bilemessin
رفتی و قامتم را دوتا کردی. نمی دانی که چگونه شکستم
Oyandim bir sağa döndüm bir sola.deliye döndüm
بیدار که شدم به اطرافم نگریستم و دیوانه گشتم
Görsın ölürdün, gedemezdin
حاله خرابم را میدیدی هرگز نمی رفتی
Başımın ucunda tek kelemelik ayrilik, böyük herflerle
تنها نکته ای که در افکارم می پیچد کلمه جدایی است باحرفهای بزرگ
Sessiz çikmiş getmiş
چه بی صدا رفت و ترک کرد
Elinde tutduğu qarar bense sanık cezamdı elbet
تصمیمی که گرفت پاداش من نبود
Aşkin tek sorunu yalnizlik
تنها مشکل عشق تنهاییست.
Bir az kizil biraz mavi yalnızlığın asıl rengi
کمی طلایی وآبی این است رنگ جدایی
Gün batmadan dönse bari keşke
ای کاش قبل از غروب برگردد
Dedim duymadin
گفتم اما تو که نشنیدی
Sana dedim duymadin
به تو گفتم اما تو نشنیدی
Türk şarkısı
منم بیر تن ولی جانیم علی دیر داماریمدا گزه ن قانیم علی دیر
منه بو دفتر و دیوان گرکمز منیم دفترله دیوانیم علی دیر
منم بیر قطره سو اونون یانیندا منیم دریای عمانیم علی دیر
منم یعقوب سرگشته جهاندا منیم یوسف کنعانیم علی دیر
بو سؤز علی سؤزودور ای خطائی منیم بو سؤزده استادیم علی دیر
شاه اسماعیل صفوی(خطائی)
غدیر بایرامینیز موبارک
می دانم ای آشنای نامهربان
می دانم تو نیز همچون این دل، آرام و قرار نداری
می دانم که نگرانی
برسم نامه های قدیمی می نگارم
"سلام دارم به شما. اگر از حالم پرسی، خوبم. ملالی نیست جز دوریه شما. اینجا بمن خوش می گذرد. کاری جز خندیدن نداریم. اصلا چشمانم با اشک نامأنوس است. اینجا از بس شادیم گذر زمان را نمی دانیم. می خواهم که نگران چیزی نباشی و این را به یقین بدانی در این گوشه دنیا کسی کنج اتاقی بساط سجاده اش راپهن کرده تا نمازی بخواندو در اختتام آن برای تو دعا کند."
می شنوی؟؟؟؟
دلم با تو سخن می گوید
در گفتگو با من که نامهربان بودی
حال گپ میزنی با دلم
قدری مهربان باش
گفتم به مهدی بر من عاشق نظر کن
گفتا تو هم از معصیت صرف نظر کن
گفتم به نام نامیت هر دم بنازم
گفتا که از اعمال نیکت سرفرازم
گفتم که دیدار تو باشد آرزویم
گفتا که در کوی عمل کن جستجویم
گفتم بیا جانم پر از شهد صفا کن
گفتا به عهد بندگی با حق وفا کن
گفتم به مهدی بر من دلخسته رو کن
گفتا ز تقوا کسب عز و آبرو کن
گفتم دلم با نور ایمان منجلی کن
گفتا تمسک بر کتاب و هم عمل کن
گفتم ز حق دارم تمنای سکینه
گفتا بشوی از دل غبار حقد و کینه
گفتم رخت را از من واله مگردان
گفتا دلی را با ستم از خود مرنجان
گفتم به جان مادرت من را دعا کن
گفتا که جانت پاک از بهر خدا کن
گفتم ز هجران تو قلبی تنگ دارم
گفتا ز قول بی عمل من ننگ دارم
گفتم دمی با من ز رافت گفتگو کن
گفتا به آب دیده دل را شستشو کن
گفتم دلم از بند غم آزاد گردان
گفتا که دل با یاد حق آباد گردان
گفتم که شام تا دلها را سحر کن
گفتا دعا همواره با اشک بصر کن
گفتم که از هجران رویت بی قرارم
گفتا که روز وصل را در انتظارم
فرستنده: یه دوستبرایش از دلم گفتم
برایش قصه از آوارگی مجنون گفتم
قصه ی پاکیه لیلی
از مهربانی و نامهربانی
گفتم برایش از شبی که شکستم
از سوختنم؛ نرفته برگشتنم
گفتمش نگو خداحافظ
گفت وبااین سخن آتشم زد
من همان سرو کوهیم(آردیج)
همان سرو روییده بر سنگ سخت
همان سرو قامت کشیده در آسمان
حال ببین مرا
تبر زد بر تنه ی رنجور و خسته ام
قامتم را دوتا کرد وشعله ورم
از درون سوختم و سوختم
فریاد زدم و آهم از نهان برخاست
روبه خدا کردمو گفتم...گفتم.... از عمق دل گفتم
آللاه! تو که می دانی
نامهربانی آفتابم را گرفت و رهایم کرد در دله تاریک شب
پس با خود ببر مرا
ببر این غریبه را
ببین دستانم خالیست ؛؛؛؛؛با خود هیچ نمی برم
وایستا دنیاااااااا! من می خوام پیاده شم
duman
اوشودوم آی اوشودوم
داغدان آلما داشیدیم
آلماجیغیمی آلدیلار
منه ظولوم سالدیلار
من ظولومدن بئزارام
درین قویو قازارام
درین قویو بئش گئچی
هانی اونون ائرکجی
ائرکج قازاندا قاینار
قنبر بوجاقدا اوینار
قنبر گئتدی اودونا
قرقی باتدی بودونا
قنبر ده ییر قمیشدیر
بئش بارماغی گوموشدور
گوموشو وئردیم تاتا
تات منه داری وئردی
دارینی سپدیم قوشا
قوش منه قاناد وئردی
قانادداندیم اوشماغا
حق قاپیسین آشماغا
حق قاپیسی باغلیدی
کلیدی دوه بوینوندا
دوه شیروان یولوندا
شیروان یولو سراسر
ایچینده میمون گزه ر
میمونون بالالاری
منی گوردی آغلاشدی
تومانینا قیغلاشدی
خان قیزی قالی توخویار
ایچینده بولبول اوخویار
بیزدن خیردا اوشاقلار
ایلشیب قرآن اوخویار
همیشه اسمش برایم خبر از غم میده. تو هر پاییز از رو زمین یه برگ شمشاد ورمیدارم. باهاش کلی حرف میزنم
برگ... برگ جان...
صدامو میشنوی؟
تو که یه ماه پیش سبز سبز بودی؟
رو درخت تاب می خوردی و می خندیدی.
چی شده حالا به این روز افتادی؟
ولی دیکه نه حرکتی نه لبخندی
وقتی کتابی ورق می زنم یا تو وبلاگها گز می کنم
می بینم نوشتن:" پاییز قشنگترین فصل سال است"
انگشت حیرت بر دهان مبهوت این توصیف می شم.
قشنگ؟
سریع می رم تو گوگل، قشنگ رو سرچ می کنم.
لغت نامه دهخدا: قشنگ : قشنگ . [ ق َ ش َ ] (ص ) جمیل . زیبا. خوب صورت
عجب!!!!
پاییز و خوب صورت بودن!؟!؟
فصلی که می گن نشانه ایست برای اینکه مرگ رو درک کنیم
فصلی که گریه می کنم از آمدنش
تنها فصلی که وقتی حالمو می پرسن می گم:خوب نیستم--- چرا؟آخه پاییز داره می یاد
فصلی که تمام غمم رو یکجا بهم تحمیل می کنه
چطور صورت خوبی داره؟
فصلی که همیشه رفتن و شکستن رو یادم می یاره
مثل اون برگ خشکیده؛ که همه لهش می کنن تا لذت ببرن از خش خش کردنش
بعدش به خیالشون عاشق بشن و تو کتاباشون بنویسن پاییز قشنگه
همه این سالها علت دلگیر بودن پاییز رو درک نکردم تا به امسال
شاید همه این سال ها طبیعت می خواست بهم بگه : تو یکی از این سالها تو همچین فصلی یکی میره و تو می مونی
duman
بولودلار آخیدین یاغیشینیزی
یاغین بولودلار
بوجانیم بالیق کیمی
سو حسرتینده چابالاییر
بو خسته جانیما یاغین
یاغین
صحرانین چاتلامیش توپراغی کیمی اوره گیمه،
یاغین
آی بولودلار دومان اولوب یاخینلاشین منه
یاخینلاشین گورون کی
بو صحرانین اورتاسیندا
سئودا گولو بیتیره جیم
duman
یئنه آخشام اولوب تنها اولموشام
یئنه تک اوتوروب خیاللارا دالدالانمیشام
هامی یاتیشیب شیرین یوخودا،
من ایسه ، خیاللار الیندن بئزار اولموشام
دیزلریمی قوجاقلاییب غملر الیندن
سیزیلداییب اورگیمی داغلامیشام
قارانلیق اؤرتویون اوزومه چکیب
حزین-حزین هیققیلداییب آغلامیشام
یئنه ده آغلامیشام
duman
هر گونوم درد-غم گلیر
غم منه همدم گلیر
منله بیر کولگن گلیر
سنمی سن؟؟سنمی سن؟؟
اومودوم یاشایار گمان اولسا
داغیلیب بو حیات تالان اولسا
سندن اؤزگه سینه اینام اولسا
یانسامدا اولسمده
سئومه رم سئومه رم من
داغلاردان آشدیم گلدیم
چایلار تک داشدیم گلدیم
ناکام سئوگیمیز اوچون
نغمه لر قوشدوم گلدیم
آیریلیق اولمور آسان
بیلمیرم سن هارداسان
زنگ ائدیب هردن سوسان
سنمی سن؟؟سنمی سن؟؟
آرزومه دستای تو، تو دستام جابگیره
خدا کنه شعله ی عشقم تو دلت پا بگیره
آرزومه عطر ترو بگیرن، خاطره هام
من از خدا جز تو که دنیامی، هیچی نمی خوام
معجزه کن با اون حرفات، چراغ سرنوشت من
منو بکش با خنده هات فرشته ی بهشت من
اونقده خوبی که ترو بسته به ماه می کنم
وقتی دلم تنگ می شه ماه رو نگاه می کنم
آموخته ام
که مهم نیست که زندگی تا چه حد از شما جدی بودن را انتظار دارد، همه ما احتیاج به
دوستی داریم که لحظه ای با وی به دور از جدی بودن باشیم
آموخته ام که گاهی تمام چیزهایی
که یک نفر می خواهد، فقط دستی است برای گرفتن دست او، و قلبی است برای فهمیدن وی
آموخته ام که خداوند همه چیز را
در یک روز نیافرید. پس چه چیز باعث شد که من بیندیشم می توانم همه چیز را در یک
روز به دست بیاورم
آموخته ام که چشم پوشی از
حقایق، آنها را تغییر نمی دهد
آموخته ام که این عشق است که
زخمها را شفا می دهد نه زمان
چارلی چاپلین