تک آردیج

کنارم توبنشین کمی قاصدک٬ بگویم غمم را همه تک به تک

تک آردیج

کنارم توبنشین کمی قاصدک٬ بگویم غمم را همه تک به تک

غربتی دیگر

بیست و شش سال پیش در چنین روزی بود که غربونه ترین زندگی آغاز شد.

آری غربت من چه غریبونه در اتاقی آشنا پا به دنیای غریبی گذاشتم.

امروز این غربت را همه تبریک گفتند

الا یک نفر

آری غربتم برایش اهمیتی نداشت.

                                           duman

سو سوی اتاق تو

در بلندترین نقطه ی کوهی ایستاده ام

و به دور دستها می نگرم

در آن دور دستها سو سوی چراغی را می بینم

به گمانم نور چراغ اتاق توست

تو در آنجا نشسته ای

به هر چیز می اندیشی جز من

و این بزرگترین رنج است

صبور شده ای

کم طاقتی عادت آن روزهایت بود

این روز ها

برای گرفتن خبری از من

عجیب صبور شده ای!!!