نیازی به اسارت واژه ها نیست.
انقدر می شناسمت که سکوتت را از دفتر چشمان نگرانت بخوانم
من عمق نگاه ندیده ات را
از پشت شیشه های خط خطی
آن سان که مبهوت تصویر شیشه های مات میشدم دریافتم.
............. خداحافظ
آخرین پیام اون بود
میدونه خداحافظی، میکنه دلم رو نابود
ولی باز نامهربون قصه ی من
بی محابا پا میذاره رو دله من
بخدا نامهربونی هم حدی داره
یه دله خالی از امید دیگه شکستن نداره
تازگیا از نامهربون یچیزی تازه فهمیدم
شکستم و خورد شدم اما ازش نرجیدم
.............؟!؟!
duman
دلواپسم نذار، تو این دلواپسی میمیرم
نمی دونم از کی باید سراغتو بگیرم
تا کی باید نذارم اشکامو کسی ببینه
تا کی باید فقط تو رویا دست ترو بگیرم
دستاتو تو رویا همش می گیرم
تو خوابم غریبه ها می خوان ترو ازم بگیرن
دستامو محکمتر بگیر عزیزم
اونایی که پاپیچت شدن خدا کنه بمیرن
فاصلمون طولانیه اما هنوز تو قلبم
امید دارم حرف دلم به دست تو رسیده
چشمای من هیچ موقع بارونی نبوده
این مدت اشکام بخدا امونمو بریده
برگرفته از ترانه ی"حرف دلم" از خواننده محبوبم "مهدی احمدوند" بند به بند این شعر حرفای دلمه
این نوشته در قالب شعرنیست.
مجنون دل باخته بود
دلباختگی تنهایش کرده بود
گشته بود لیلی همه کسش
چون لیلی نبود در برش
این امرکرده بود تنها ترش
لیلی به اجبار با ابن سلام پیمان بسته بود
از برای زندگی بار سفر را بسته بود
در خیال مجنون لیلی ز کف رسته بود
رفتن لیلی مجنون را آواره کرد
در خیالش این خیانت او را دیوانه کرد
هستیش را همین افکار ویرانه کرد
در پی لیلی در بیابانها پا گذاشت
عقل خود را در ره لیلی به زیر پا گذاشت
ولی مجنون
بر عشق خود نسبت به لیلی هیچ شکی نداشت
بدین جا که رسیدم سؤالها زنجیرشد
لیلی که همراه مجنون نشد،
پس جرا عشق لیلی فراموشش نشد
شاید در پی اش رفت تا شرمسارش کند
شاید رفت تا دلش را ثابت کند
یا که پاکبازی را بر خودش قابل کند
مجنون
در کوچه ها بر سرش سنگها می خورد
در درونش از آتش عشق خون دلها می خورد
این سنگها برعشق لیلی دلگرمش می کند
تا به شهر دلبرش لیلی رسید
با نشانها ی اهالی به گورستان رسید
یا الهی یا الهی سرکشید
لیلیش در عشق پیش دستی کرده بود
در فراق یار خویش جان به جانان داده بوده
مجنون که قبر لیلی را بدید
جامه اش را از تنش همی درید
آن بیابان را سراسر دریای عشق لیلی بدید
مجنون برای عشق لیلی آغوش باز کرد
از برای غرق گشتن ، عشق لیلی آواز کرد
رفت تا لیلی اش را هم بجوید هم ببوید
در مقابل زانو زده از وی حلالیت بجوید
و بر این مهدی بی نوا بگوید
عشق لیلی و مجنون افسانه نیست
این عشق در دوران ما بیگانه نیست
عشق ورزی کاری طفلانه نیست
عاشقی پاکبازی می خواهد عزیز
در فراق یار جانبازی می خواهد عزیز
پس تو هم بر قلب خود صیقل بزن
در فراق یار خویش بر دریا بزن
duman
التماس نگاهمو ندیدی
که به این راحتی ازم دست کشیدی
ای کاش هنگام حرف زدن با دیوار
به داد این دلم می رسیدی
نا مهربونم کی مهربون می شی
کی میرسی بمن وشنوای هق هقم می شی
دیشب که تک ستارم از آسمون سقوط کرد
گریه هام رو ندید و براحتی ازم عبور کرد
حالا که رفتی
نشونیت رو حالا از کی بگیرم
حالا دسته کی رو تو دستم بگیرم
چطور دلت میاد تنهام بذاری
بهم بگو چرا دوسم نداری
duman
غروب جمعه
جمعه ای دیگر گذشت و غروبش فرا رسید
یوسف زهرا(ع) کجایی؟
مهدی (عج) ؛ عشقه من کجایی؟
مهدی(عج) جان، پس کی میایی؟
می خوای وقتی بیای که دلم از غم متلاشی شده؟
آغا، منیم گوزه ل آغام. داریخیرام آخی
آی سینان اورکلرین یاردیمجی سی
سن مگر سینان اورکلرین سسینی ائشیتمیرسن؟
گؤرمورسن اورگیم پارچلانیب؟
گؤرمورسن غملر الیندن گؤزلریم بولود اولوب یاغیر؟
دای گؤز یاشلاریم یازماغا آمان وئرمیر
مهدی یولوو گؤزله ییرم. سن آللاه تئز گل؛؛؛
duman
خیلی دلم گرفته از این همه جدایی
گذشت یه شب و حالامن کجا تو کجایی
خیلی گرفتس حالم همش دلم میگیره
اونقدر قدم می زنم تا نفسم بگیره
هرجا میرم بفکرتم فکرت واسه دلم بسه
می خوام همش صدات کنم اسمت برام مقدسه
میرم ؛ ولم کنی بری فراموشم کنی
با بی کسی و انتظارمنو هم آغوشم کنی
بی من نرو تنهام نذار بی کسیمو یادم نیار
واسه تو داره جون میده این دله تنگ و بیقرار
بی تو هوای این اتاق همیشه سرد و ساکته
دل پیشه چشمای تو و پیشه نگاهه پاکه
دیشب بنیان کار را بر آب دیدم
دیشب همه چیز را سراب دیدم
تنهاییام، غم و غصم به کنار
دیشب هستیم را بر باد دیدم
تا به دیشب برایم بی تاب بودی
دیشب اما دلت را خالی از مهتاب دیدم
تا به دیشب دلی نشکسته بود
دیشب اما دلم را زیر پایت بی تاب دیدم
تا که حسه پاکم را درون قلبم دیدی
تو را دور دستها، خودم را تنها دیدم
dumanهوای رفتنم نبود
بازگشتم تا
چون شمع، سو سو کنان نظاره گر رفتنت باشم
برایم از رسم وفاداری می گفتی
آموختم رسم وفاداری را
که یکی می رود و دیگری تا به استخوان می سوزد
سوختم اما چشم برنداشتم
حال، خاکسترم نظاره گر است
duman
این بار من می روم
می روم تا آسوده خاطر گردی
قصد شکستنم را داشتی؟
خودم را در خلوتم شکستم
شکستم تا که مبادا به هنگام شکستنم اشکی، راه به گونه ات بیابد.
از تنگ بلوریه قلبت بیرون می پرم که تنگت، تنگ نباشد
می روم اما بدان
توان رفتن به دوردست ها را ندارم
چون زخم هایم کاریست
جایی که می روم
جای دوری نیست
درقلب تو خواهم مرد.
برای خاکسپاری بیا؛؛؛؛؛
duman