شگفتا وقتی که بود نمیدیدم
وقتی میخواند نمیشنیدم
وقتی دیدم که نبود
وقی شنیدم که نخواند
چه غم انگیز است وقتی که چشمه های سردوزلال
در برابرت میجوشد
و میخواند
و می نالد
تشنه ی آتش باشی و نه آب و چشمه که خشکید
چشمه که از آن آتش که تو تشنه ی ان بودی بخار شد
و به هوا رفت و آتش کویر را تاخت و در خود گداخت
و از زمین آتش روئید
و از اسمان آتش بارید
تو تشنه ی اب گردی
و نه آتش
و بعد عمری گداختن از غم نبودن
کسی که تا بود از غم نبودن تو می گداخت...
دکتر شریعتی