-
اهل دوزالم
یکشنبه 6 آذرماه سال 1390 14:51
اهل دوزالم روزگارم بد نیست خاطراتی دارم خورده هوشی سرسوزن عقلی دوستانی بهتر از نرمی گل و مامانی که زایید مرا توی این خواب و خیال لای حرفها ی دلم من از انتهای قلبم خواهم گفت یک خدا دارم و بس اهل دوزال هستم پیشه ام وراجی ست گاهگاهی دروغی می بافم به لطافت لحاف کرسی می فروشم به شما تا که شاید دل تنهاییتان تازه شود...
-
بسیج مدرسه عشق
شنبه 5 آذرماه سال 1390 16:00
در مجالی که برایم باقیست باز همراه شما مدرسه ای می سازیم که در آن همواره اول صبح به زبانی ساده مهر تدریس کنند و بگویند خدا خالق زیبایی و سراینده ی عشق آفریننده ماست مهربانیست که ما را به نکویی دانایی زیبایی و به خود می خواند جنتی دارد نزدیک ، زیبا و بزرگ دوزخی دارد – به گمانم - کوچک و بعید در پی سودایی ست که ببخشد ما...
-
گؤزله ییرم
جمعه 4 آذرماه سال 1390 17:16
بئله نقل ائیله ییرلر کی، ایکینجی دنیا محاربه سینین زامانیندا بیر قیز و اوغلانین آراسیندا عشق حکمرانلیق ائدیرمیش. اوغلان طیاره سوروجوسو اولدوغونا گوره محاریبده ایشتراک ائتمه یه مجبور قالیر. بو ایکی سئوگیلی بیر-بیرلریندن آیریلان گون آرالاریندا بیر قرار توتورلار. فلان تاریخده جمعه گونو فلان یئرده هر ایکیمیز آغ...
-
امام زمان(عج)
جمعه 4 آذرماه سال 1390 16:22
آیا دئییر لر زنده قالار بیر بشر مین ایل عمر ائتسه گر یوز ایل اجلی ناگهان گلیر اما وئریبدیر وعده خداوند لا یزال بیر گون جهانین عمرو قالا، قان آلان گلیر بو وعده حقدیر کور اولا گر دیده ی حسود گر اون مین ایل ده عمر ائده مهدی(عج) جوان گلیر تایید ائدر مؤکدا اوچ یوز اون اوچ نفر هر بیر رژیمی باطل ائدن بیر خط نشان گلیر دونیادا...
-
تو را منتظرند
دوشنبه 30 آبانماه سال 1390 01:18
تو را منت ظرند در دوردست تو را منتظرند، شهزاده ای، آزاده ای اسیر قلعه ی دیوان، به حیله ی جادو دربند گرفتار و چشم به راه که: « فریاد رسی می آید»، و به صدای هر پایی سر از گریبان تنهایی غمگینش برمی داردکه:«کسی می آید» و او خریدار توست، نیازمند توست. دکتر شریعتی
-
دیوار
یکشنبه 29 آبانماه سال 1390 02:35
دوباره پا نهادم بر این اتاق تنهایی دوباره دیوار گشته شنوای این غم پنهانی گوش کن دیوار می شنوی؟ صدای افتادن قطره است دیوار امشب شنوای ضجه ام نخواهی بود قول می دهم امشب بی صدای بی صدا می بارم duman
-
بامن سخن بگو
چهارشنبه 25 آبانماه سال 1390 03:16
ای مهربان فرشته زیبا سخن بگو ای مثل من شکسته و تنها سخن بگو دلگیرم از سکوت غریبی که پیش روست بشکن سکوت را و ز هر جا سخن بگو تنهایی ام به حد نهایت رسیده است ای در دلم همیشه شکوفا سخن بگو آنجا که دردهای من و تو یکی شدند آنجا زمن گذر کن و از ما سخن بگو من مطمئن ترین کس دلتنگی توأم ای حجم دردهای تو دریا، سخن بگو با من که...
-
قبل از غروب Gün batmadan
چهارشنبه 25 آبانماه سال 1390 02:49
Gitdin boyumu bukdun. Nasil üzüldüm bilemessin رفتی و قامتم را دوتا کردی. نمی دانی که چگونه شکستم Oyandim bir sağa döndüm bir sola . deliye döndüm بیدار که شدم به اطرافم نگریستم و دیوانه گشتم Görsın ölürdün, gedemezdin حاله خرابم را میدیدی هرگز نمی رفتی Başımın ucunda tek kelemelik ayrilik, böyük herflerle تنها نکته...
-
جانیم علی دیر
سهشنبه 24 آبانماه سال 1390 00:38
منم بیر تن ولی جانیم علی دیر داماریمدا گزه ن قانیم علی دیر منه بو دفتر و دیوان گرکمز منیم دفترله دیوانیم علی دیر منم بیر قطره سو اونون یانیندا منیم دریای عمانیم علی دیر منم یعقوب سرگشته جهاندا منیم یوسف کنعانیم علی دیر بو سؤز علی سؤزودور ای خطائی منیم بو سؤزده استادیم علی دیر شاه اسماعیل صفوی(خطائی) غدیر بایرامینیز...
-
می دانم ای نامهربان
شنبه 21 آبانماه سال 1390 22:48
می دانم ای آشنای نامهربان می دانم تو نیز همچون این دل، آرام و قرار نداری می دانم که نگرانی برسم نامه های قدیمی می نگارم "سلام دارم به شما. اگر از حالم پرسی، خوبم. ملالی نیست جز دوریه شما. اینجا بمن خوش می گذرد. کاری جز خندیدن نداریم. اصلا چشمانم با اشک نامأنوس است. اینجا از بس شادیم گذر زمان را نمی دانیم. می...
-
امام زمان(عج(
شنبه 21 آبانماه سال 1390 18:27
گفتم به مهدی بر من عاشق نظر کن گفتا تو هم از معصیت صرف نظر کن گفتم به نام نامیت هر دم بنازم گفتا که از اعمال نیکت سرفرازم گفتم که دیدار تو باشد آرزویم گفتا که در کوی عمل کن جستجویم گفتم بیا جانم پر از شهد صفا کن گفتا به عهد بندگی با حق وفا کن گفتم به مهدی بر من دلخسته رو کن گفتا ز تقوا کسب عز و آبرو کن گفتم دلم با نور...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 19 آبانماه سال 1390 23:08
برایش از دلم گفتم برایش قصه از آوارگی مجنون گفتم قصه ی پاکیه لیلی از مهربانی و نامهربانی گفتم برایش از شبی که شکستم از سوختنم؛ نرفته برگشتنم گفتمش نگو خداحافظ گفت وبااین سخن آتشم زد من همان سرو کوهیم(آردیج) همان سرو روییده بر سنگ سخت همان سرو قامت کشیده در آسمان حال ببین مرا تبر زد بر تنه ی رنجور و خسته ام قامتم را...
-
اوشودوم آی اوشودوم
پنجشنبه 19 آبانماه سال 1390 17:11
اوشودوم آی اوشودوم داغدان آلما داشیدیم آلماجیغیمی آلدیلار منه ظولوم سالدیلار من ظولومدن بئزارام درین قویو قازارام درین قویو بئش گئچی هانی اونون ائرکجی ائرکج قازاندا قاینار قنبر بوجاقدا اوینار قنبر گئتدی اودونا قرقی باتدی بودونا قنبر ده ییر قمیشدیر بئش بارماغی گوموشدور گوموشو وئردیم تاتا تات منه داری وئردی دارینی سپدیم...
-
پاییز
چهارشنبه 18 آبانماه سال 1390 16:20
همیشه اسمش برایم خبر از غم میده. تو هر پاییز از رو زمین یه برگ شمشاد ورمیدارم. باهاش کلی حرف میزنم برگ... برگ جان... صدامو میشنوی؟ تو که یه ماه پیش سبز سبز بودی؟ رو درخت تاب می خوردی و می خندیدی. چی شده حالا به این روز افتادی؟ ولی دیکه نه حرکتی نه لبخندی وقتی کتابی ورق می زنم یا تو وبلاگها گز می کنم می بینم...
-
سئودا گولو
سهشنبه 17 آبانماه سال 1390 12:38
بولودلار آخیدین یاغیشینیزی یاغین بولودلار بوجانیم بالیق کیمی سو حسرتینده چابالاییر بو خسته جانیما یاغین یاغین صحرانین چاتلامیش توپراغی کیمی اوره گیمه، یاغین آی بولودلار دومان اولوب یاخینلاشین منه یاخینلاشین گورون کی بو صحرانین اورتاسیندا سئودا گولو بیتیره جیم duman
-
یئنه آغلامیشام
سهشنبه 17 آبانماه سال 1390 03:03
یئنه آخشام اولوب تنها اولموشام یئنه تک اوتوروب خیاللارا دالدالانمیشام هامی یاتیشیب شیرین یوخودا، من ایسه ، خیاللار الیندن بئزار اولموشام دیزلریمی قوجاقلاییب غملر الیندن سیزیلداییب اورگیمی داغلامیشام قارانلیق اؤرتویون اوزومه چکیب حزین-حزین هیققیلداییب آغلامیشام یئنه ده آغلامیشام duman
-
سنمی سن
سهشنبه 17 آبانماه سال 1390 02:31
هر گونوم درد-غم گلیر غم منه همدم گلیر منله بیر کولگن گلیر سنمی سن؟؟سنمی سن؟؟ اومودوم یاشایار گمان اولسا داغیلیب بو حیات تالان اولسا سندن اؤزگه سینه اینام اولسا یانسامدا اولسمده سئومه رم سئومه رم من داغلاردان آشدیم گلدیم چایلار تک داشدیم گلدیم ناکام سئوگیمیز اوچون نغمه لر قوشدوم گلدیم آیریلیق اولمور آسان بیلمیرم سن...
-
آرزومه
دوشنبه 16 آبانماه سال 1390 15:48
آرزومه دستای تو، تو دستام جابگیره خدا کنه شعله ی عشقم تو دلت پا بگیره آرزومه عطر ترو بگیرن، خاطره هام من از خدا جز تو که دنیامی، هیچی نمی خوام معجزه کن با اون حرفات، چراغ سرنوشت من منو بکش با خنده هات فرشته ی بهشت من اونقده خوبی که ترو بسته به ماه می کنم وقتی دلم تنگ می شه ماه رو نگاه می کنم
-
آموخته ام
دوشنبه 16 آبانماه سال 1390 15:00
آموخته ام که مهم نیست که زندگی تا چه حد از شما جدی بودن را انتظار دارد، همه ما احتیاج به دوستی داریم که لحظه ای با وی به دور از جدی بودن باشیم آموخته ام که گاهی تمام چیزهایی که یک نفر می خواهد، فقط دستی است برای گرفتن دست او، و قلبی است برای فهمیدن وی آموخته ام که خداوند همه چیز را در یک روز نیافرید. پس چه چیز باعث شد...
-
می شناسمت
یکشنبه 15 آبانماه سال 1390 16:36
نیازی به اسارت واژه ها نیست . انقدر می شناسمت که سکوتت را از دفتر چشمان نگرانت بخوانم من عمق نگاه ندیده ات را از پشت شیشه های خط خطی آن سان که مبهوت تصویر شیشه های مات میشدم دریافتم .
-
آخرین پیام
جمعه 13 آبانماه سال 1390 22:11
............. خداحافظ آخرین پیام اون بود میدونه خداحافظی ، میکنه دلم رو نابود ولی باز نامهربون قصه ی من بی محابا پا میذاره رو دله من بخدا نامهربونی هم حدی داره یه دله خالی از امید دیگه شکستن نداره تازگیا از نامهربون یچیزی تازه فهمیدم شکستم و خورد شدم اما ازش نرجیدم .............؟!؟! duman
-
حرف دلم
جمعه 13 آبانماه سال 1390 01:14
دلواپسم نذار، تو این دلواپسی میمیرم نمی دونم از کی باید سراغتو بگیرم تا کی باید نذارم اشکامو کسی ببینه تا کی باید فقط تو رویا دست ترو بگیرم دستاتو تو رویا همش می گیرم تو خوابم غریبه ها می خوان ترو ازم بگیرن دستامو محکمتر بگیر عزیزم اونایی که پاپیچت شدن خدا کنه بمیرن فاصلمون طولانیه اما هنوز تو قلبم امید دارم حرف دلم...
-
لیلی و مجنون
دوشنبه 9 آبانماه سال 1390 20:37
این نوشته در قالب شعرنیست. مجنون دل باخته بود دلباختگی تنهایش کرده بود گشته بود لیلی همه کسش چون لیلی نبود در برش این امرکرده بود تنها ترش لیلی به اجبار با ابن سلام پیمان بسته بود از برای زندگی بار سفر را بسته بود در خیال مجنون لیلی ز کف رسته بود رفتن لیلی مجنون را آواره کرد در خیالش این خیانت او را دیوانه کرد هستیش...
-
نا مهربون
شنبه 7 آبانماه سال 1390 22:57
التماس نگاهمو ندیدی که به این راحتی ازم دست کشیدی ای کاش هنگام حرف زدن با دیوار به داد این دلم می رسیدی نا مهربونم کی مهربون می شی کی میرسی بمن وشنوای هق هقم می شی دیشب که تک ستارم از آسمون سقوط کرد گریه هام رو ندید و براحتی ازم عبور کرد حالا که رفتی نشونیت رو حالا از کی بگیرم حالا دسته کی رو تو دستم بگیرم چطور دلت...
-
غروب جمعه
جمعه 6 آبانماه سال 1390 16:58
غروب جمعه جمعه ای دیگر گذشت و غروبش فرا رسید یوسف زهرا(ع) کجایی؟ مهدی (عج) ؛ عشقه من کجایی؟ مهدی(عج) جان، پس کی میایی؟ می خوای وقتی بیای که دلم از غم متلاشی شده؟ آغا، منیم گوزه ل آغام. داریخیرام آخی آی سینان اورکلرین یاردیمجی سی سن مگر سینان اورکلرین سسینی ائشیتمیرسن؟ گؤرمورسن اورگیم پارچلانیب؟ گؤرمورسن غملر الیندن...
-
بی من نرو
جمعه 6 آبانماه سال 1390 01:45
خیلی دلم گرفته از این همه جدایی گذشت یه شب و حالامن کجا تو کجایی خیلی گرفتس حالم همش دلم میگیره اونقدر قدم می زنم تا نفسم بگیره هرجا میرم بفکرتم فکرت واسه دلم بسه می خوام همش صدات کنم اسمت برام مقدسه میرم ؛ ولم کنی بری فراموشم کنی با بی کسی و انتظارمنو هم آغوشم کنی بی من نرو تنهام نذار بی کسیمو یادم نیار واسه تو داره...
-
دیشب
پنجشنبه 5 آبانماه سال 1390 13:42
دیشب بنیان کار را بر آب دیدم دیشب همه چیز را سراب دیدم تنهاییام، غم و غصم به کنار دیشب هستیم را بر باد دیدم تا به دیشب برایم بی تاب بودی دیشب اما دلت را خالی از مهتاب دیدم تا به دیشب دلی نشکسته بود دیشب اما دلم را زیر پایت بی تاب دیدم تا که حسه پاکم را درون قلبم دیدی تو را دور دستها، خودم را تنها دیدم duman
-
سوختم
چهارشنبه 4 آبانماه سال 1390 13:34
Normal 0 false false false EN-US X-NONE AR-SA هوای رفتنم نبود بازگشتم تا چون شمع، سو سو کنان نظاره گر رفتنت باشم برایم از رسم وفاداری می گفتی آموختم رسم وفاداری را که یکی می رود و دیگری تا به استخوان می سوزد سوختم اما چشم برنداشتم حال، خاکسترم نظاره گر است duman
-
این بار من می روم
دوشنبه 2 آبانماه سال 1390 20:02
این بار من می روم می روم تا آسوده خاطر گردی قصد شکستنم را داشتی؟ خودم را در خلوتم شکستم شکستم تا که مبادا به هنگام شکستنم اشکی، راه به گونه ات بیابد. از تنگ بلوریه قلبت بیرون می پرم که تنگت، تنگ نباشد می روم اما بدان توان رفتن به دوردست ها را ندارم چون زخم هایم کاریست جایی که می روم جای دوری نیست درقلب تو خواهم مرد....
-
الو....الو...سلام
جمعه 29 مهرماه سال 1390 12:00
کسی اونجا نیست؟ مگه اونجا خونه ی خدا نیست؟ پس چرا کسی جواب نمی ده؟ یهو یه صدای مهربون!... مثل اینکه یه فرشتس. بله با کی کار داری کوچولو؟ خدا هست؟ باهاش قرار داشتم. قول داده امشب جوابمو بده . بگو من میشنوم. کودک متعجب پرسید: مگه تو خدایی؟ من با خدا کار دارم ... هر چی می خوای به من بگو قول می دم به خدا بگم . صدای بغض...